جغد بندری
جغد بندری

جغد بندری

سپیده دمان را می جست


همه چیز از آنجا شروع شد که پسر رییس بانک محلمان به خاستگاریم آمد. او فقط یک یا دو بار مرا در بانک دیده بود ، نمیدانم چرا این کار را کرد .
همه ی فامیل و دوستانم مرا خیلی خوشبخت می دانستند که یک همچین آدمی به خاستگاریم آمده که نه سنم به او می خورد و نه آنقدر زیبا یم که بخواهد شیدایم باشد و نه مال منالی داشتیم که بخواهد بخاطر پول ...
همه اتفاقها خیلی زود گذشت ، انگار من خواب بودم و زمان ازدواجمان فرا رسیده بود . دختر خاله هایم از لباسهای عروس که ویکتوریا زن دیوید بکام آن فوتبالیست مانکن انگلیسی در روز عروسیش پوشیده بود سخن می گفتند از سفره عقدعروسی فلانی و ...
همه ی این حرفها مثل نسیمی تو گوشم در حال آمد و رفت بود ، هنوز باورم نشده بودکه من با این سن وسال زیاد بخواهم شوهری جوان و خوش تیپ مثل آقاناصر ، آنهم پسر تازه از فرنگ برگشته یک رییس بانک...
خلاصه روز عروسی فرا رسید ، یک جشن کاملن مجلل . همه فامیل ما چه آنهایی که در روستا بودند چه آن تعداد کمی که مثل ما آواره ی این شهر خراب شده بودند ...همه و همه آمده بودند . وچیزی که مرا خیلی اذیت می کرد اختلاف طبقاتی بین ما بود .قیافه ی مهمانها ی ما در آن جشن پر شکوه مثل کارگرهایی بود که آمده ان کار تدارکات جشن را انجام دهند .
تنها چیزی که کمی مرا آرام می کرد برخورد خیلی خوب آقا ناصر با فامیلهای ما بود . او بسیار مهربان بود و بسیار دید بزرگی داشت.

بعد از اینکه همه ی مهمانها رفتند و من و آقا ناصر تنها ماندیم،متوجه شدم که ناراحتی دارد فکر کردم کسی او را ناراحت کرده ،ولی او گفت که چیزی نیست و خودم را ناراحت نکنم .کمی آرام شدم وقتی می خواستیم که در بستر کنار هم باشیم ،من از او خواستم که آنشب جدا از هم بخوابیم ، چون خیلی خیلی خجالت می کشیدم .

او پذیرفت ولی گفت که میرود بیرون هوایی بخورد و برگردد ...

الان هفت سال گذشته و او هنوز برنگشته ...


نظرات 10 + ارسال نظر
کهره پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 ق.ظ

رفتن فلافل بخرد برا عروس خانم الان بر میگرده

هرمز نو پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:09 ب.ظ http://hurmuz.blogsky.com

سلام
ماجرای غم انگیزی بود امیدوارم برگردد

دختر رویدری پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:26 ب.ظ http://2khtarrooydre.blogfa.com/

سلام
خسته نباشید
تشکر از زحمات شما
غم انگیز بود
موفق باشی
در پناه حق .

بلوچی شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.parparook.blogsky.com

شاید اون رفته گل بچینه

نیما شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:51 ب.ظ http://nimahp.blogfa.com

جغد عزیز، از توجه‌‌تان سپاس‌گزارم.

کسی منو دوست نداره شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:44 ب.ظ http://www.keleng.blogfa.com

بهتر که رفت

بنگرى یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:43 ب.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
داستان جالبی بود ...اما غم انگیز ...
چقدر بده کسی بره از کنارت اما ندونی چرا ؟ و به کجا ؟؟
انتظار هم بده ...شاید بعد از سالیان دراز برگرده و شاید نه؟؟

سامان دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:46 ب.ظ http://bebari.blogfa.com/

نوشتت بی سر و ته بود

لاتیدان سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ق.ظ

نثرتان روان وجذابه .بازهم ما را مهمان خواندنی هایتان بکنید

سیدجلال چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ http://kolger.blogsky.com

سلام
با یک خبر ناگوار به روزم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد