وقتی آهسته سر و پایت را به دلم زدی
نان را تختهی زنم کردی
پشت این اتصالات
پشت این دم و باز دم سرد
کنارٍ هیچٍ دریا میشدم
و
وزق آب پشههای رابطهمان را میخورد.
سرد بودی آنشب اما
یخ نه
آخ نه
تو آب شدی و مهتاب نبود
و من
پشت نازکت را خواب شدم.
شب میشد هر دم بر من
و تو
دقایق را ایست میکشیدی!
نعره جان من خاموش در درونت .
الله و اکبرمسجد سبز
هوشیاریت را هشدار میداد
و روح من
در مخملیهای جانت
سجده میکرد .
چقدر آن ثانیه ها عاشق بودند
چقدر !
و من تنها نگاهت می کردم
بلند می سرودم گیتارم را
و دستانم را کوک می کردم :)(یار عزیز کامت بلندم ...))
تو رگ سکوت را پر از نام من می کردی
و من همچنان
آتش زیر خاکستر بودم .
پیشکش برای R- A , وقتی که کودکم .
سلام
راستش من زیاد از شعر سر در نمی یارم
موفق باشی همیشه
پیش چی کسی می کشی شب را بی ماه - خون دنی بود -
سلام .خوبی انجا که گفتی هوشیاریت را هوشیار می داد...خیلی بد ریختش کرده
خیلی اضافه داره ووو
.....
اما خوب اینجا توی که تصمیم می گیری
سلامخسته نباشید
ممنون که سر زده بودید
مطلب ،قشنگ بود
موفق باشید
درود...وچقدر مخملی های روح را بی ترسی از کاوش زمین
به گیتار بستی تا فریاد کند:آی آبنبات...آی کندروک..
سلام.. و نخسته
خوندنی بود این قسمت..
شب می شد هر دم بر من
و تو
دقایق را ایست می کشیدی!
موفق باشی کاکا
امخوند_به دلم نشت_موفق بشی کا
نـقـــــاشیـــخــــــــــــــاک
احـــــــمد کـــــــارگـــــران
اجراء : جمــــعه 10 خرداد
بوستان کیش ( نیم دایره )
ســــــــــــاعت 6 عـصــــر
سلام
وبت از عکس خالیه
یه عکس هم بذار خانوم خانوما
البته بنده
جغد نری هستم .
ترشی نخوری بهتره برام لینک بزار وبه همه بگو
زایش تلخی ست حقیقتی که از قابلگی تو بر می آید
اینک منم
زن زاوویی که
پریشان
به شنیدن شیون نو رسیده اش نشسته...
زایش تلخی است
حقیقت تورا
از سوراخ تنگ
دلی گرفته زادن
و اکنون لبخند زنان
شادبان میدهی تا در آغوش گیریش تنگ،
لبخندی دیگر را...
ولی من پر از گفتنی ام ...
یار کامت بلندم؟
مرا دچار خودت کرده ای دچار خودت
بیا بزن دو سه پیکی به افتخار خودت
بس است هر چه که ما دور بوده ایم از هم
اراده کن که ببینی مرا کنار خودت
منی که عاشق آزادی خودم بودم
چقدر ساده کشاندی به انحصار خودت
واقعا یه روزی علاقه ت به مه تمون ابو؟
مه ایجا ها هم نهسترم ولی تو دوستم اتبودن
تو استثنایی زن
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و چیزی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد
با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد
چراغ ها روشن بودند آنروز که نان را تخته دیگری کردم و کورسوهای امیدش را کور و امروز وزق های آب حتی به پشه های رابطه مان نیشخند هم نمی زند .
چه خام بودم که پنداشته هایم گواه بودنی بی انتها می داد آنگاه که داشته هایم را با دیگران بذل بی سخاوت می کردم.
آنقدر بی تفاوت میل به نبودنم می کنی نه انگار که بودنم ، نفسی از موهایم ، روزگاری پاد تمام زهرهایت بود؛ نه انگار که روزگاری شریک تمام دردهایت بودم.
هرچقدر هم که باشم آنقدر کمم که کم آورده هایم به جمع و تفریق ش هم نمی ارزد و آنقدر کوچک می شوم که اسمم از هرکجا خط می خورد ؛ اگرچه شناسنامه ام تاوان کوچکی از بزرگتری ست.