کنار کیوسک تلفن منتظرش بودم. یک زن با بچهای در بغل هم کنار من ایستاده بود. از قیافه در هم زن معلوم بود زیاد حال خوشی ندارد. ناگهان پارچه سبزی که به بازوی پسر بچه بسته شده بود نظرم را جلب کرد. ته دل خوشحال شدم که زنی در این سطح هم به فکر جامعه و کشورش است. نگاهی به ساعت موبایلم کردم، نیم ساعت از وقت قرارم میگذشت و او هنوز نیامده بود. بچه هی نق میزد . انگار چیزی را از مادرش میخواست. مادر با نگاه تندش کودک را چند ثانیهای ساکت نگه میداشت. اما بچه بسیار بیقراری کرد و از الاف شدن کنار خیابان خسته شده بود. اما به نظر میآمد زن منتظر کسی است. غر زدنهای پیدرپی کودک منجر به عصبانیت مادر شد و مادر بیرحمانه کودکش را زیر پا کرد و حسابی کتکاش زد. دست کودکش را گرفت و کمی جابهجا شد.آنکه منتظرش بودم رسید. وقتی خواستیم حرکت کنیم پارچه سبز بازوی کودک را دیدم که پاره شده بود و روی زمین افتاده بود. پارچه را برداشتم. چیزی داخل پارچه جا سازی شده بود. فورا بازش کردم یک تکه کاغذ بود که با خط عربی رویش نوشته شده بود. دوستم گفت: دعا است...احتمالا از دست کسی افتاده...
این روزا همه دست به دعا برداشتن
به امید برآورده شدن دعاهای سبزشون ...ان شاءاله
کی دستون ما وا دست هم زنجیر ابوتن
کی ناله امو وا همدگه تکبیر ابوتن
کی بارون ابو،بهار اتا،سال خاش ابوتن
روزی خدا بین همه بش بش ابوتن
سید روستای کنچی در بستک از این پارچه های سبز می داد
بچه که بودیم به بازو می بستیم
می گفتن تبرکه
خدا کنه دشمنان سبز کش نرن سراغ سیدای کنچی
تا چند قدمی بودن هنوز فاصله ها بسیار است....
سلام دوست عزیز با مطلب ؛آیا دریا قصد غرق کردن امیرزاده را دارد برگشته ام