زن کنار شوهرش ایستاد و دعوای دوست قدیمی با شوهرش را تماشا کرد. مرد در حالی که داشت دعوای دوست قدیمی زنش را تماشا میکرد به این فکر بود که اگه این زن پزشک قانونی برود و طول درمان بگیرد چقدر دیه باید پرداخت کند. بعد از نیم ساعت دعوا و بزن بکوب زن مرد هر دو خسته روی زمین نشستند و مرد به محض اینکه دید از دماغ زنش خون میآید فورا او را در آغوش کشید ، پرید ماشین دربست گرفت و زنش را به درمانگاه برد. زن که دید دوست قدیمی اش را به درمانگاه بردند نگاهی به شوهرش کرد و هر دو براه افتادند.
سلام
باعکس تذرج به روزم
منتظرنظرعلمی واصولی شماییم .منتظرم
سلام همشهری
با داستانی کوتاه در باره غلام حعفر اولین هنرمند بخون تپیده هرمزگانی به روز م