...کمی عقبتر ایستاد. صدای زنهایی که جلوی صف ایستاده بودند بلند میشد. نزدیک ظهر بود و خورشید بیرحمانه زمین را گرم میکرد. باز هلاش دادند و مجبور شدم قدم به عقب بگذارد. همهی تنش خیس عرق بود و دو کیلوی سیب زمینی که در دست داشت سنگینیاش را چند برابر میکرد. از بس عقب عقب رفته بود حالا نزدیک خیابان بود. کوپن شماره ۵۷ قند و شکر در دستش له شده بود. صدای بلندی به گوش رسید: جنس تموم شده ...نفرای آخر برن فردا بیان...
sarzaminroodan.blogfa.com
سلام وب جالبی دارید ها
لطف کنید من رو هم با نام رودان سرزمین من لینک کنید
سلام و دیگر هیچ.
فردا هم که رفت...
موفق و منصور و همواره روشن باشید.