جغد بندری
جغد بندری

جغد بندری

یک بند از کتاب " کارنامه ی بندار بیدخش" بهرام بیضایی

 تو ای که این نبشته می‌خوانی به هوش؛ که روزگار با هیچ مرد بد نکرد؛ و بنگر که مردمان با روزگار چه بد کرده‌اند. من مردی بودم _ نامم گُم از جهان_ که پدر مرا کارِ دانش فرمود؛ و گفت این سود مردم است. و من چون گاوی بارکش که هزاران پوست نبشته از چرمِ همگنان را در ارابه‌ای می‌کشد و از آنها چیزی نمی‌داند ندانسته بودم که سودِ کس نیست مگر زیان کسی! مرا یاد از آن روز است که زمین از کشته‌های دیوان پُر بود، و دُهُل‌های آشوبشان از بانگ و غوغا افتاد. از این پیروزی همه شاد شدند و من نه! من از فراز، در کشته‌ها نگریستم. پس به سکنجی شدم و در به روی خود بستم و به سالها این جام پرداختم، از بهرِ نیکی آن. و اگر روزی مرا داوری کنند که این جام سود است یا زیان، مرا بر خویشتن دشنام خواهد بود یا دریغ؛ آفرین یا نفرین؟ اگر در آینه‌ی دانشِ من، به سودِ کسی دیگری را زیان کنند!

                                                         

                                                                   ***

 سایت بهرام بیضایی: + 

از بیضایی بیشتر بدانید: +

 گفتنی است کارنامه ی بندار بیدخش در زمستان 1376 توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان چاپ شد. 

نظرات 1 + ارسال نظر
ثریا پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ http://roozmarename.blogsky.com

پس آنگاه زمین به سخن درآمد
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش
و زمینِ به سخن درآمده با او چنین می‌گفت:

ــ به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگ‌های نازکِ ترّه که قاتقِ نان کنی.
به هر گونه صدا من با تو به سخن درآمدم: با نسیم و باد، و با جوشیدنِ چشمه‌ها از سنگ، و با ریزشِ آبشاران؛ و با فروغلتیدنِ بهمنان از کوه آنگاه که سخت بی‌خبرت می‌یافتم، و به کوسِ تُندر و ترقه‌ی توفان.
انسان گفت: ــ می‌دانم می‌دانم، اما چگونه می‌توانستم رازِ پیامِ تو را دریابم؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد