سکوت کردهام وچشمانم را بسته نگاه داشتهام
فکرها یکی پس از دیگری از چشم آگاهیام میگذرد
هوای نمناک اتاقک سرد ارث پدری تصاویر را خیس میکند
و وجدان بدنم را شرمگین
نرمی دستی که شب است به صورت و پلکهای آهنین آدمیام
بامداد نزدیک است
و نره مرغان میخوانند
گوش مغرورم تکانی میخورد
پرده سکوت میدرد
فکر پس فکر
تحلیل و تجزیه پشت هم
سرزنش ردیف تشویق ردیف
از کمک کردن به گدا
تا مورچه را کشتن
دست پدر را گرفتن به مادر پشت کردن
پلکانم آنقدر سنگین است که گمان میکنم هیچگاه نمیتوانم بگشایم
وجودم از ندیدن سر مست
ارگانیسم سبک وراحت
هوا میآید هوا میرود
خدای اتاقک سرد ارث پدری جور دیگری به بندهاش نگاه میکند
آگاه ومشرف به کردار آدمش است وخیلی خونسرد وگاه بیخیال
پشت چشمانم روشن شده سپیده زده شاید
چشمم نمیخواهد که باز شود...
اتاقک سرد ارث پدری ۲۲/۷/۱۳۸۶
حلن !