نوشته ی مجتبی ذوقی
آنها که در سالهای آخر عمرِ پیرمرد به خانۀ او میرفتند بالای درِ خانهاش کتیبهای میدیدند که روی آن به آلمانی نوشته بود: «Bitte Keine Besuche» که معنیاش میشود «لطفاً به دیدارم نیایید». وجود این تابلو بهخاطر تنفر و انزجار پیرمرد از مردم نبود؛ او با آنکه تا آن موقع دو جنگ جهانی را به چشم دیده بود هنوز به انسان امیدوار مانده بود. وجود آن تابلو علتی نداشت جز اینکه پیرمرد میخواست تنها باشد. تنهایی، برایش راه خودشناسی و آشنا شدن با زیر و بمهای وجود بود، وَ او مدتها بود که کاری جز شناسایی رازهای روح نداشت. کتابخوانهای ایرانی از سالهای دور هرمان هسه(Hermann Hesse) را میشناسند اما خیلیهاشان نمیدانند «دمیان»، «گرگ بیابان»، «سیذارتا»، «سفر به شرق» و «بازی مهرههای شیشهای» را یک نقاش نوشته است؛ هسۀ داستاننویس، شاعر و نقاش هم بود او در سالهای جنگ جهانی اول بحرانهای روحیِ سختی را پشت سر میگذاشت. پزشکان توصیه کردند نقاشی کند؛ تلاشهای اولیه چندان رضایتبخش نبود اما هسه از این کار دست برنداشت؛ ابتدا تلاش کرد رؤیاهایش را برای استفاده در روانکاوی نقاشی کند و بعد به مصور کردن برخی اشعارش پرداخت. سرانجام نقاشی برایش نیازی حیاتی شد. شخصیتِ نقاشِِ یکی از داستانهایش -«آخرین تابستان کلینگزور»- میگوید: «پالِتِ کوچک پر شده بود از رنگهای ناب؛ رنگهای نابِ درخشان تسلایم میدادند، سلاحِ جنگم بودند، کتابِ دعایم بودند و قانونم؛ با آن مرگ را نشانه میگرفتم؛ به یاریاش بارها معجزه کردم و از نبرد با ابهامِ واقعیت پیروز بازگشتم». سفر به هند و آشنایی با روانشناسی یونگ و برخی مکاتب فکری و عرفانیِ شرق در آثار ادبی و نقاشیهای هسه تأثیر گذاشتهاست. نقاشیهای هسه در عالم هنر چندان مشهور نیستند و او جزو استادان بزرگ نقاشی نیست؛ نقاشیهای هسه بیش از هرچیز تکاپوی او برای یافتن آرامش هستند. گویی میخواسته زمان را نگهدارد و انگار این آثار جز خودِ هسه ربطی به هیچکس دیگر ندارد. هسه بهدنبال آرام کردن روحِ بیقرار خود بود و در قلب اروپا توانست به آرامشی دستیابد که عارفانِ شرقی به داشتنِ آن مشهورند. وقتی در 9 آگوست 1962 درگذشت، آن کتیبه هنوز بالای در خانهاش بود؛ لطفاً به دیدار من نیایید.
اصل متن را بخوانید +