ترانههای این آلبوم همگی از سروده های منصفی است. ترانههایی که در بستر خود دغدغههای اجتماعی این جغرافیا را بازگو میکند و آرام و ساده از تنهایی انسان معاصر با تو سخن میگوید, بیآنکه شعار زده شود سیاست را به چالش می کشد و جهانی آرمانی را برایت به تصویر می کشد و در خلوتهای عاشقانهاش تو را مهمان میکند. کسانی که ترانههای آشنای منصفی را شنیدهاند وقتی با ترانههای آلبوم "روزون رفته" برخورد میکنند متوجه یک رشد مثال زدنی در ترانهسرایی منصفی خواهند شد. میشود گفت تمامی ترانههای انتخاب شده در محدودی زمانی میباشد که ترانهسرا دارای جهان بینی خاص خودش است و سرایش زلالی دارد.
هما جمشیدی فعالیت هنری اش را با تئاتر آغاز کرد. خوب به خاطر دارم زمانی که دانش آموز بود در یک نمایش نقش یک شیرین عقل با نمک را بازی می کرد. بعد از آن با نمایش "گرمازده "به کارگردانی رضا جوشعار در جشنواره استانی حضور پیدا کرد و در کنار بازیگران مطرح استان ایستاد و جایزه بازیگری را از دستان پرویز پورحسینی دریافت کرد. همه ی کسانی که نمایش را دیده بودند از هما به عنوان یک پدیده در بازیگری یاد کردند...
اما هما اکنون معلم است و در یکی از هنرستان های میناب، گرافیگ و مبانی هنرهای تجسمی تدریس می کند. پدیده بازیگری در آن سالها با اینکه از تئاتر دور نمانده اما سهمش در تئاتر تنها طراحی پوستر و بروشور نمایش است اما در رشته تجسمی حالا او یک طراح و نقاش جوان است که در استان حرفی برای گفتن دارد.
"حیاط خانه ما تنهاست" اولین نمایشگاه انفرادی این هنرمند است که از 7 تا 9 خرداد در فرهنگسرای طوبای بندرعباس برپا می شود. "حیاط خانه ما تنهاست" با 50 اثر که با تکنیک اکرولیک کار شده به موضوع زن معاصر می پردازد. مراسم افتتاح "حیاط خانه ما تنهاست" روز هفتم خرداد، ساعت هجده با حضور هنرمندان استان برگزار می شود.
نه گاو نرت باز میشناسد نه انجیربُن
نه اسبان نه مورچهگان خانهات.
نه کودک بازت میشناسد نه شب
چراکه تو دیگر مُردهای.
نه صُلب سنگ بازت میشناسد
نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه میشوی.
حتا خاطرهی خاموش تو نیز دیگر بازت نمیشناسد
چراکه تو دیگر مُردهای.
چراکه تو دیگر مُردهای
همچون تمامی مردهگان زمین.
همچون همه آن مردهگان که فراموش میشوند
زیر پشتهای از آتشزنههای خاموش.
هیچکس بازت نمیشناسد، نه. اما من تو را میسرایم
برای بعدها میسرایم چهرهی تو را لطف تو را
کمالِ پختهگیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخوییِ تو بود.