چشم بر دریای سیاه
مشتاها را دار میزنی
کام تلخ حوا را نوشخوار میکنی
پشت در پشت اجداد
سکوت تاریخی آدم را به سوگ نشستهای
بیانتهایی آبهای سیاه
بیپایی
بیچشمی
و این راه.
این دریاست واین تو
کرشمهی آخرین موج است
که خون را در رگانت به تکاپو انداخته
وشانههای ساحل را به رقص
چارقد نازک شرجی
پناه امن توست تسلای روح دریاییها...
نوشخوار نکن.
نوشخوار نکن شنهای خیس را
نوشخوار نکن تاریخی تمیز را
پست وخون آلود است آبها
آکنده از تنفس مصنوع است آبها
تا کی..
شوری این همه آب را تاب جان میآوری
و ستیز بیپایان آخرین موج
و شانههای این ساحل سرد
که تکانهای بسیار شمال
وسوزش چرب نئشی را
نبرد پایانی کرده.
آخرین جنگ چشمت واین همه... .
۱۳۸۶/۷.۱۸ اتاقک سرد ارث پدری
قشنگه
شعرهاتون رو مثل صداتون دوست دارم