۱.   یه جایی شنیده بودم که سوئدی ها آشغالای کوچیک و قابل حمل رو می ذارن توی جیباشون ، بعد به اولین سطل زباله که می رسن ، اونا رو بیرون میارن و میریزن توی اون سطله ؛ یعنی زیاد پیش میاد یه سوئدی رو کنار یه سطل زباله ببینی که داره آشغالای توی جیباشو تخلیه می کنه اون تو . یکشنبه شب درست وقتی که من ردیف جلو سالن نمایش فرهنگسرای طوبی جاگیر شده بودم و درست وقتی که تازه تئاتر « خانواده وینگفیلد » شروع شده بود ، یادم اومد خیلی وقته دارم یه آدامسو میجو ام ، و متوجه شدم که این جویدن دیگه کاملاً فکمو خسته کرده ، دهنمو خالی از بزاق و گلومو به درد آورده ، بدتر از همه ، تمرکزمو از فعل و انفعالات روی صحنه ی تئاتر ، به فعل و انفعالات توی دهنم جلب کرده و دیگه داره غیر قابل تحمل میشه . خب ، با یه کم فکر کردن ، دیدم چند تا راه حل پیش روم هست ، یا بزارم آدامسه همون تو باشه و سعی کنم به وسوسه ی جویدن ناخواسته اش غلبه کنم ، یا مثل سوئدی ها بزارمش توی جیبم و گند بزنم به لباسم ، یا خیلی آروم بیرون بیارمش و بدون اینکه کسی متوجه بشه بمالونمش زیر صندلیم ، یا . . . . اما از اونجایی که من همیشه دم دستی ترین راه حل رو انتخاب می کنم ، خیلی سریع قورتش دادم و غائله رو ختم به خیر کردم ! الان اگه کسی ازم بپرسه طوریت نشد ؟ جواب میدم حالم از همیشه بهتره ، فقط نمی دونم چرا یه مدته حس میکنم یه حجم چسبناک و کشسان ، پیچیده دور روده ی کوچیکم ، همین .

۲.   مجید جمیشدی توی این قحطی ِ تئاتر عامه پسند ِ بندرعباس ، توی این برهوت ِ تئاتری که بتونه خانواده های بندرعباسی رو آشتی بده یا حتی بهتره بگم آشنا کنه با تئاتر ، تئاتری که قصه داشته باشه ، شروع و پایان داشته باشه و مهمتر از همه ، بغیر از کارگردان و نویسنده ، بقیه هم بفهمند داره روی صحنه چی میگذره ، برای ۵ شب « خانواده وینگفیلد » رو بر اساس نمایشنامه ی باغ وحش شیشه ای ِ تنسی ویلیامز ، روی صحنه برد . مجید جان از همین جا بهت خسته نباشید میگم ، می خوام بگم کارت خوب بود ، بخصوص با اون کت و شلوار سیاه و اون شکمی که داره کم کم گرد و قلنبه میشه و اون لبخند صمیمی و دوست داشتنی ات که منو یاد عموی خدابیامرزم میندازه ، دیگه آدم حتی روش نمیشه نقاط ضعف کارتو بگه !!  اما خب ، کمتر تئاتری توی این دنیا بدون مشکل روی صحنه میره ، مهم اینه که کار تو یه کار قابل قبول بود ، فقط می تونی بعداً روی صدای بازیگرات کار کنی ، یعنی فکر میکنم از ردیف پنجم صندلی ها به اون ور دیگه کسی صدای بازیگراتو نمیشنید ، و اینکه بازیگر نقش « لورا » فوق العاده بود ، بخصوص توی پرده ی آخر ، بقیه هم کارشون خوب بود . به هر حال برای تو و گروهت آرزوی موفقیت میکنم و بی صبرانه منتظر کارای بعدیتون هستم .

۳.   اا

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۰ساعت   توسط امیرعلی  |