جغد بندری
جغد بندری

جغد بندری

بندی برای من

وقتی دستامو باز کرد اولین چیزی که به ذهنم اومد فرار بود اما او خیلی زبل به نظر می آمد حتما با این وزنی که من داشتم منو می گرفت باید فکر دیگه ای می کردم چون اصلا وقت نبود و ماشین می خواست حرکت کنه . در گوشش آروم گفتم : رو پشتم یه چیزی هست که باید درش بیاری چون اینطوری تو ماشین راحت نیستم . با نگاهی تحقیر آمیز و متعجبی زیر و بالایم را وراندازی کرد و دنبال من به پشت اون کافه ی کثیف جاده ای اومد . گفت: کجاست یالا که ماشین می خواد حرکت کنه ...

پیراهنم را بالا زدم و به پشتم اشاره کردم، بدون معطلی شلوارم را پایین کشید و با عصبانیت گفت: کجاست تپل ! اینجا که چیزی نیست .

منم که حسابی ترسیده بودم گفتم : نیست؟!

ـ حتما افتاده چون دیگه حسش نمی کنم

ـ پس زود باش که دیره...را بیفت

نمی دونم ؛ولی حس فرار رو نداشتم . شاید بخاطر اینکه خیلی بداخلاق و چالاک بود . من تسلیم بندی بودم که اگه کسی دیگه ای بود راحت ازش فرار می کرد . دستمو دوباره محکم بست و سوار ماشین شدیم . اینکه اون فکر می‌کرد منم میتونم فرار کنم حس خوبی بهم میداد .

نظرات 5 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:14 ب.ظ http://f10.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری امیدوارم موفق بشی.
اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

جرون یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:08 ب.ظ http://www.joroon.blogfa.com

سلامم. از اینکه سر زدی متشکرم. متن جالبی نوشتی. اگر بخوای تبادل لینک کنیم؟؟

نیما دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:03 ب.ظ http://nimahp.blogfa.com

ممنون، جغد عزیز.

کلنگ سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:26 ق.ظ

سلام
خوب بود
شاد باشی

نهنگ سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.nahang.blogsky.com

خیلی جالب بود!جدا لذت بردم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد