تو ای که این نبشته میخوانی به هوش؛ که روزگار با هیچ مرد بد نکرد؛ و بنگر که مردمان با روزگار چه بد کردهاند. من مردی بودم _ نامم گُم از جهان_ که پدر مرا کارِ دانش فرمود؛ و گفت این سود مردم است. و من چون گاوی بارکش که هزاران پوست نبشته از چرمِ همگنان را در ارابهای میکشد و از آنها چیزی نمیداند ندانسته بودم که سودِ کس نیست مگر زیان کسی! مرا یاد از آن روز است که زمین از کشتههای دیوان پُر بود، و دُهُلهای آشوبشان از بانگ و غوغا افتاد. از این پیروزی همه شاد شدند و من نه! من از فراز، در کشتهها نگریستم. پس به سکنجی شدم و در به روی خود بستم و به سالها این جام پرداختم، از بهرِ نیکی آن. و اگر روزی مرا داوری کنند که این جام سود است یا زیان، مرا بر خویشتن دشنام خواهد بود یا دریغ؛ آفرین یا نفرین؟ اگر در آینهی دانشِ من، به سودِ کسی دیگری را زیان کنند!
***
سایت بهرام بیضایی: +
از بیضایی بیشتر بدانید: +
گفتنی است کارنامه ی بندار بیدخش در زمستان 1376 توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان چاپ شد.
در استانی که هنرمندانش رسما بیهویت و بیشناسنامه هستند اراذل اوباشاش شناسنامهدار میشوند + در این مملکت جانی و خلافکار در مقایسه با نخبه و هنرمند اهمیت بیشتری دارد. در واقع خلافکار جماعت کاربرد بیشتری در پیشرفت این نظام دارد. فاصله ما با جوامع غربی در همین است که هنرمندان و نخبگان اینجا بیشناسنامه هستند و در غرب مهرههای تاثیرگذاری هستند که گاهی اوقات سیاست کشورشان را نسبت به مسائل تغییر میدهند. مدیریت کشور شباهت زیادی به اداره کردن ارتش پیدا کرده است.
...کمی عقبتر ایستاد. صدای زنهایی که جلوی صف ایستاده بودند بلند میشد. نزدیک ظهر بود و خورشید بیرحمانه زمین را گرم میکرد. باز هلاش دادند و مجبور شدم قدم به عقب بگذارد. همهی تنش خیس عرق بود و دو کیلوی سیب زمینی که در دست داشت سنگینیاش را چند برابر میکرد. از بس عقب عقب رفته بود حالا نزدیک خیابان بود. کوپن شماره ۵۷ قند و شکر در دستش له شده بود. صدای بلندی به گوش رسید: جنس تموم شده ...نفرای آخر برن فردا بیان...
صدایم که میکنی گوش تازهای در من میروید.