بعد از اینکه گزارش تصویری دردناکی از وضعیت خور محله اوزیهای بندرعباس در این صفحه[لینک] منتشر شد برخی از دستگاههای حکومتی به فکر افتادند و تقریبن هر روز (نیروی انتظامی) به این محل سرکشی میکنند. امروز هم شهرداری منطقه با بیل و کلنگش آمده بود و این خور را آب جارو کرد. راستی وبلاگهای چقدر میتوانند برای بهبود وضعیت شهری تاثیرگذار باشند؟
عکس: مجید جمشیدی
برای فاطمه معتمدآریا خوشحالم. نه به دلیل جایزه گرفتنش؛ برای اینکه میبینم مثل یک شهروند معمولی میتواند در ایران زندگی کند. در یک جشن رسمی شرکت کند و اینگونه خوشحال باشد. فاطمه معتمدآریا در فیلم "اینجا بدون من" نشان داد که هنوز تواناییهای دارد که خیلی از بازیگران زن ایران ندارند. حتا حالا که ۵۰ سال سن دارد توانایی فیزیکی دوران جوانیاش را حفظ کرده و در قواره یک بازیگر حرفهای همچنان میدرخشد.
عکس: اشرف طباطبائی خبرگزاری مهر
طاهر قاسمی در این سالها جز معدود ورزشکاران یا بهتر بگویم معدود ایرانی های است که برای کشورش مایه افتخار بوده. این ورزشکار 17 ساله در مسابقات ووشو قهرمانی آسیا موفق به کسب مدال طلا شد.نهادهای دولتی هیچگونه تشویقی برای او در نظر نگرفته اند تا این ورزشکار بین المللی انگیزه بیشتری برای ادامه این ورزش پیدا کند. اما یکی دیگر از قهرمانان ایران که از استان چهار محال بختیاری به این مسابقات اعزام شده بود،یک روز پس از ورود به شهرش در یک جشن دولتی دعوت شد و هدایای خوبی هم دریافت کرد. استانداری 5 میلیون،تربیت بدنی یک دستگاه خودروی پراید، شهرداری یک قطعه زمین 300 متری. قاسمی که بعد از بازگشت به مسابقات از طرف شبکه 2 دعوت شد تا در یک برنامه زنده شرکت کند. این ورزشکار تنها چیزی که به آن افتخار کرد این بود که استاندار هرمزگان در فرودگاه به استقبالش آمده! درود بر تو طاهر عزیز...طاهر میدانست که استاندار به صورت اتفاقی در همان پرواز بوده و از همه ی جریانات بی خبر...وقتی از او خواهش می کنند که در میان مردمی که برای استقبال آمده اند قرار گیرد او می پذیرد و لحظاتی وقت گرانبهایش را در اختیار این ورزشکار میگذارد. جناب استاندار عزیز لطف کردی که آنجا ماندی تا طاهر در برنامه زنده تلویزیونی چیزی داشته باشد که به آن افتخار کند!
عکس: حسین نارنجی نسب
روح الله داداشی قویترین مرد ایران نیمه شب یکشنبه، 26 تیرماه 90 در یک نزاع خیابانی کشته شد. میگویند قاتل این مرد قوی هیکل یک نوجوان 17 ساله بوده که حالا دستگیر شده و حکم قصاصش را دادگاه البرز صادر کرده. این حادثه دلخراش هم نتوانست زنگ خطری برای نهادهای انتظامی باشد تا در برخورد با ناامنی این روزهای ایران تلاش جدی انجام دهند. بندرعباس به دلیل مهاجر پذیر بودنش یکی از نا امن ترین شهرهای کشور است. روزی نیست که خبر زورگیری نشنوی! مثلن دیشب به دیدن خاله ام رفته بودم. پسر جوانش را دیدم که با دست بسته آمد و کناری نشست. وحشت زده و غمگین، مثل کسانی که تازه از اسارت آمده باشد. حدود 6 ماه پیش زورگیران گوشی موبایل را گرفته بودند و دستش را با چاقو زخمی کرده بودند. این بار ساعت 4 عصر پشت بیمارستان لیلا اتفاق افتاده! در حالی که حقوق 3 ماهش را گرفته بود و میخواست به خانه بازگردد. 4 زورگیر به او حمله میکنند. او تسلیم نمی شود و تا حد مرگ از دست آن 4 نفر کتک می خورد. پسر عموی او هم روز بعدش در همان مکان مورد حمله زورگیران قرار میگیرد. با خودم فکر میکردم این زورگیران چه امنیت شغلی دارند ...
عید فطر در گاوبندی حال و هوای خاصی دارد. یک شور جمعی در میان اهالی گاوبندی در جریان است که این روز را بیشتر از هر جایی دلپذیر و دیدنی میکند. اول صبح روز عید مردم با لباسهای نو و آراسته به مسجد میروند و در کنار هم نماز عید را میخوانند. خطبههای امام جمعه را میشنوند و بعد از نماز همه با هم روبوسی میکنند و عید را به همدیگر تبریک میگویند. بعد از مسجد مردم به خانوادههایی سر میزند که یکی از اعضایش بعد از عید فطر سال گذشته فوت کرده باشد. همه نمازگزارن به همراه امام جمعه با پای پیاده به تک تک این خانهها سر میزنند و از خانودههای آنها دلجویی میکنند. میزبانها هم در حد امکان از نمازگزاران پذیرایی مفصلی میکنند. در این میان نمازگزاران تا قبل از نماز ظهر نزدیک به ۷۰ کیلومتر را پیاده روی میکنند. کوچکتر به خانه های دوربر منزلشان سر میزنند و عیدیشان را میگیرند. بعد از نماز ظهر دید و بازید از بزرگترهای فامیل شروع میشود. و این قصه تا نیمههای شب ادامه دارد.
فردا همهی نشریات تیتر میزنند که از فلان خبرنگار ما تقدیر شد و یک عکس از خبرنگار خودشون روی صفحه اول میچسبونند! این چیزی که همه انتظارشو دارند. اما چیزی که من در جشن امسال روز خبرنگار دیدم؛ خیلی برام سنگین و بد بود. اینکه اسم مکان رو خیلی بلند کرده بودن[ضیافت افطاری در هتل هما برای خبرنگاران] و هیچ چیزش شبیه به ضیافت برای خبرنگارا نبود! یک فضای بسیار کوچیک بود و خیلی از خبرنگارا با زبون روزه سر پا ایستادن تا مراسم تموم شد. دو؛ هوای سالن بسیار گرم بود و همه مجبور بودن خودشون رو باد بزنند[اونم با زبون روزه]. سه: موقع افطار که شد مسئولین خیلی تند رفتن جای خودشون رو توی رستوارن گرفتند؛خبرنگار جماعت هم ساده، با خیال راحت تلو تلو رفتند دیدند که حالا بعد از سر پا ایستادن و گرما خوردن تازه باید دنبال صندلی خالی بگردند تا بتونند روزه شون رو باز کنند. چهار، فضای بسیار مسمومی بود؛ بحث خانه مطبوعات و اداره ارشاد در این جشن اینقدر به چشم میآمد که آب از چشمت می اومد. مثلن پیشدار[سرپرست اداره ارشاد] وسط برنامه بلند می شد میرفت در گوشی با یکی حرف می زد؛یه نگاهی چپ به هیئت مدیره خانه مطبوعات می کرد بعد سر جاش می نشست. بعد نوبت هیئت مدیره خانه مطبوعات بود تا گل خورده رو جبران کنند؛فورن یکی شون بلند می شد می رفت در گوش اون یکی یه چیزی می گفت؛بعد هر دو تاشون بلند می شدند از سالن می رفتند بیرون! این حرکت بارها و بارها در این ضیافت باشکوه روز خبرنگار بدبخت انجام شد! بعد یه چیز که خیلی حال منو گرفت این بود که از خبرنگار خبرگزاری مهر و ایسنا تقدیر نکردند. خیلی برخوردها رک و رودرو بود[مثل دعوای بچه های محله]. خلاصه اصلن به ما خوش نگذشت؛جای نشتن ام که نبود با شکم گشنه و زبون روزه، دست از پا درازتر اومدیم خونه...این بود حکایت ضیافت افطاری در هتل هما برای خبرنگاران عزیز!