جغد بندری
جغد بندری

جغد بندری

شعر هم اگر گفته باشم که بدتر...

شعر هم اگر گفته باشم که بدتر

نه علی بهداشت می داند

نه بورخس.

ماه در شب خردی ستاره ها را حذف می کند

من

شکل نان می کشم

جان می کشم.

چه حرفهایی

چه شعر هایی

کسی مرا درک نمی کند

کسی مرا خر نمی کند

کسی مرا در * نمی کند

خب حسابی

درکت کنند که زنده نیستی

خرت کنند که ناراحت می شوی

درت کنند که بر نمی گردی گم می شوی.

چشم براهم تا خدا بیاید

دست بر صورتم بکشد

و اگر دستش به دماغم خورد نگوید اووووووووووووو...

چشم براهم به اینکه گفتم نه

تا کسی به دیدنم بیاید

کسی که مهربان تر است

تا نبینم چرکین و زخمی دستی را.

چه حرفهایی چه شعر هایی

به کلاس اول که می رود یادم

سخت کتک می خورم

که شلوارم بی آنکه آرزو کنم خودش خیس میشد.

من در کنج این دنیای بزرگ تنها هستم

چه حرفهایی

شعر هم اگر باشد دیگر نمی زنمش

زنم را می گویم.

*(منظور بیرون کردن است)

۱۳۸۴/۳/۱۶ اتاقک سرد ارث پدری

بریده هایی از شعر کبوتر کال نوشته نصیری پور

به اعتماد که رسیدی

با وامی از گوشت کبابم کن

آسمان هر دو مان آنجاست

چشمی از تو پر از دریا

چشمی از من پر از موج است

بیا کمی پیش از آخرین غروب

برای یک بار هم شده به یکدیگر نگاه کنیم

و جهان را مادرانه به دستان کودکان بنوشیم.

امشب

تنها و مثل همیشه در اتاقک سرد ارث پدری دراز کشیده‌ام .

خواب نمی‌بردم .به حیاط می‌روم . هوا خوب است هوس پیاده روی‌ام بیدار...

دریای آرامی‌ست امشب (دلم می‌گوید) و من امروز آدم مرده‌ای را در آب دیده‌ام.

سمهای درونم پر از پیچیدگی‌های خدای‌ست

سکوت کرده‌ام وچشمانم را بسته نگاه داشته‌ام

فکرها یکی پس از دیگری از چشم آگاهی‌ام می‌گذرد

هوای نمناک اتاقک سرد ارث پدری تصاویر را خیس می‌کند

و وجدان بدنم را شرمگین

نرمی دستی که شب است به صورت و پلک‌های آهنین آدمی‌ام

بامداد نزدیک است

و نره مرغان می‌خوانند

گوش مغرورم تکانی می‌خورد

پرده سکوت می‌درد

فکر پس فکر

تحلیل و تجزیه پشت هم

سرزنش ردیف تشویق ردیف

از کمک کردن به گدا

تا مورچه را کشتن

دست پدر را گرفتن به مادر پشت کردن

پلکانم آنقدر سنگین است که گمان می‌کنم هیچ‌گاه نمی‌توانم بگشایم

وجودم از ندیدن سر مست

ارگانیسم سبک وراحت

هوا می‌آید هوا می‌رود

خدای اتاقک سرد ارث پدری جور دیگری به بنده‌اش نگاه می‌کند

آگاه ومشرف به کردار آدمش است وخیلی خونسرد وگاه بی‌خیال

پشت چشمانم روشن شده سپیده زده شاید

چشمم نمی‌خواهد که باز شود...

اتاقک سرد ارث پدری ۲۲/۷/۱۳۸۶

تنهایی و تن هایی

فرصت زیبایی به قلم انسان می شکست
وتنهایی تنهایی
و تن هایی که از مصمومیت تنهایی
به روی سنگهای ساحل دراز دراز نشسته بودند
وسیگارهای غم و دردشان دود می کرد
میکشیدن
اما دریغا که نئشه نمی شدند از دود های مکرر و تلخ سیگارهاشان.
مرد خود را در سکوت دریا غرق میکرد و غرق نمی شد
وزنش
بر بلندا ی سرا به کوششی بیهوده می خندید
ودخترشان
از بی هدفی تولدش
به اندازه کهکشان دلش می گرفت.
من با ذهن مه گرفته ام از ذهنیت بندران عکس گرفته ام
اما
شاید هم صحت دارد این تنهایی ها
و تن هایی را که بر ساحل خاموش سخت مرده اند
بی حرفی و کتابی.
این برای هفتمین بار است که من گریه کرده ام وهمه خنده
این برای هفتمین بار است
که صدا کرده ام همه را
و به کری زده اند تا نشنوند
اسم خودشان را.
نور سبز مسجد روشن است
و دل مردم در سیاهی جهل خاموش است وخسته و تنگ
پسر ها ودختر ها
به وحشت وترس
پیاده رو های ساحل را گشت می زنند
چیپس میخورند
بستنی می لیسند
لب می بوسند
و
می شنوند دل هم را.

واز تنهایشان لبریزند ودر سرشان شور زار سئوال.


ساحل بدون پلیس هم جای آرامیست

شهر ماهی ها دریا
و آسمان من
ساحل جای خوبیست برای فریاد کردن خود عشق خود
و خود خود
و شب ساحل برای من خوب است تا تنها تر شوم و
عکس تنهایی را روی آبها نقاشی کنم گریه کنم
و اشک بی مجالم را به بی کرانه آبی بسپارم

که به اقیانوس عشق منتحی می شود

و خدایم را در غم خود شریک کنم .
به وقت مرغابی ساحل دریا شب هنگام و سردی و شرجی...

این نوشته را برای تئاتر خودم نوشتم . مجلس خوانی بودن یا نبودن اسفند ماه 1383
تئاتری که باور خودم بود و آن را بسیار دوست می داشتم و کار برگزیده جشنواره شد و در سه بخش بازیگری طراحی و کارگردانی برگزیده شد .


شعری برای بهروزعباس دشتی(پدر)

ای کاش تو مادر بودی
تو بهتر شیر می‌دادی گر چه من حیوان بودم و
خونت را پدر
می‌ریسیدم.

ترانه(چوکو)

چکه درد چکه غصه چکه رنج وعذاب هه به ای چوکو وا ای مم نه صبر و نه تاب هه

چوک کوچک تو آغوش مم نه گریخن نه نون شوهه نه خونه سکوت مم پر ا جیغن

بپ چوکو خیلی آروم زیر خاکون نه خوون مم چوک روز تا شوم دنبال نون نه دوون

چوک ولن لوو دیریا ظهر گرم وا ای افتو نه جوتی ایشه نه جومه نه آغوشی بی خو

اوسر تر ا چوک مم یه چوکی نه گازین بپ ومم در کنارش ازندگی خو راضین

خرس غم توی چشم چوکو یخ ابودن دلی شوا که غار بزنت ولی ماتم نه سرودن

۱۳۸۴/۱۱/۷

اتاقک سرد ارث پدری

این ترانه را برای فرهاد بچه کوچکی که پدرش را آبهای دریا بلعیده و مادرش دیوانه شده سروده ام

که الان کمی بزرگ شده و بخاطرفقر مالی مدرسه نرفته وبی سواد است و لات بی سر پایی شده.

برای هدیه خواهرم

چشم بر دریای سیاه

مشتاها را دار می‌زنی

کام تلخ حوا را نوش‌خوار می‌کنی

پشت در پشت اجداد

سکوت تاریخی آدم را به سوگ نشسته‌ای

بی‌انتهایی آب‌های سیاه

بی‌پایی

بی‌چشمی

و این راه.

این دریاست واین تو

کرشمه‌ی آخرین موج است

که خون را در رگانت به تکاپو انداخته

وشانه‌های ساحل را به رقص

چارقد نازک شرجی

پناه امن توست تسلای روح دریایی‌ها...

نوش‌خوار نکن.

نوش‌خوار نکن شن‌های خیس را

نوش‌خوار نکن تاریخی تمیز را

پست وخون آلود است آبها

آکنده از تنفس مصنوع است آبها

تا کی..

شوری این همه آب را تاب جان می‌آوری

و ستیز بی‌پایان آخرین موج

و شانه‌های این ساحل سرد

که تکان‌های بسیار شمال

وسوزش چرب نئشی را

نبرد پایانی کرده.

آخرین جنگ چشمت واین همه... .

۱۳۸۶/۷.۱۸ اتاقک سرد ارث پدری